داریوش شاه در کتیبه بیستون چه می گوید.....!(بخش ۲)

ساخت وبلاگ

داریوش شاه در کتیبه بیستون این گونه می گوید!

پس از مرگ کورش شاه قلمروی  امپراتوری بزرگ هخامنشی آشفته و شورش هم جا را فرا می گیرد!

از روایت کتیبه ها روشن است که امپراتور پارسی به مرگ  ناگهانی از دنیا رفته‌است!

که همه سرزمین های تحت فرمان و حتا پارسیان از این حادثه بهم می ریزند! و از ماجرا پیداست کورش شاه در آن موقیت جانشین یا فرزندی ندارد که خود پیش از مرگ یا مردم او را به جایش معرفی یا برگزینند!

داریوش شاه در  همین باره  می گوید....!

(۱۱بند)

مردم پارس گفتند مغان باید شاه بشوند!

گوماتا نام به مادها گفت  ویشتاسپی ها  چرا باید شاه باشد!نگویید داریوش شاه هست

او پادشاهی را می خواست! 

ارک دریش نام  می گفت من شاه هستم گفتند او شاهزاده پارسیان است!

گفت ویشتاسپی ها شاه نیستند....

گوید  دروغ می گوید!

می گویند او بردیه (بردیا) است که آمده!

ازکورش پسر کموچیه وارث پارساباد ها!

گوید همه دروغ می گویند او از دودمان کموچیه نیست

می گویم این شاهانه ها تا پارساباد و تا ماد و تا یونان و همه سرزمین را خشایوبی ها گرفته اند 

و گرفته (فتح شده)را می پاییم!

و به دروغ گویان (شورشیان) بگویید اگر دوباره علیه شاهی ما برخیزند(شاهی ما را دروغ پندارند)

ما خشایوبی ها باز می آییم و از آنان پس می گیریم!و شورشیان را این گونه که دیده اید مجازات خواهیم کرد!

گوید بدانید پارساباد را کموچیه به من امانت داده است 

 

بند(۱۲)

با تو گوید داریوش خشایوبی...

گوید گوماتا به مردم گفت  مغان شاه هستند!بعد از کموچیه...

گویم پارس تا ماد و یونان و همه این پادشاهی از آن منست...

 

بند(۱۳)

با تو گوید داریوش خشایوبی...

گوید نگویند مردم! نگویند پارسها! نگویند مادها!نگویند هخامنشی ها!

پس چه می گوید این گومات!؟

به مردم گوید من مغم! خوشبختی به شما می دهم!

باچه خریده ای ایل شاهیم!

هیچ نمی ترسم که به سوی تو بیایم و با تو بجنگم 

که ما پیروزیم!

اگر دانا بودی!می دانستی پایان این راه جنگ است 

می دانستی مادها ما را خوب می شناسند!

که ما ازهمیم!(که ما برادریم)

گویم دیگر نگویی بردیه آمده است 

گویم کدام پسر کورش!؟

نگوید اینها را که شاه نوشت چه بود!

چه می گوید!

باز تو بگویی پر می گوید!

گومات به مردم می گفت من مغم!

به شما و همه پارسابادها (کشورپارسیان)آرامش اعطا می کنم!

می گویم اهورامزدا ما را می پاید 

اهورامزدا را بپرستید (به ما پرستش اش را داد)

بگویید من این شاه یار او شدم 

و او به من داد این شاهی را و نگویید مردم این شاهی را به من دادند!

گویم گومات مادی به مردم می گفت...

من مغم! با دعا و آتش ها (آتشکده ها) اگر بخواهم بجنگم..

پیروزی و شادی را نصیب مردم می کنم...

برای اینکه گمان می کرد آتش ها به او شاهی می دهند 

آمد به جنگ من و شکست خورد...

و نگشت صاحب نامی!

و شاهی اش  را ویران کردیم چون به جنگ آمد

و خشایوبی ها نام را برد!

به یاری اهورامزدا ما خشایوبی هستیم 

گویم اهورا مزدا خوشبختی ما رافراآبر...

 

بند (۱۴)

با تو گوید داریوش خشایوبی...

گوید این خوشبختی مرا چه فرا آورد!؟

که کار من نیست!

پایدن این سرزمین و اگر ک شاهیم بزرگ...

اوستایم گفت پر نگویید!(دروغگو نباشید)

او داد به من (او نشانم داد)

گوید اما می دانی چه می گفت گومات!؟

گوید مغان شاهند نه این داریا (داریوش)

گوید چرا او شاهست!؟

کجا ما برادریم!؟

(برای خود آهگاهی!)

(گومات به مادها می گفت داریوش دشمن مادهاست!تا آنها را با خود همراه نماید می گفت ما با پارسها برادر نیستیم!)

گوید ما با او همراه نمی شویم...

گومات گوید مغان شاه هستند!

با آتشکده ها باشید! پیروزی را نصیب شما خواهد کرد!

گویم اگر خواهی بزرگی یابی اوستایی باش!

گوید با پارسی نباشید!

گوید با مادی باشید!

تا این سرزمین پیروز و آباد باشد...

گویم پر نگویید!

تو می گویی پر می گویم که این کارها را کردم!؟

گویم به یاری اهورامزدا بود 

که قدرت را (همت را)به خشایوبی ها اعطا کرد 

گویم و ما خشایوبی ها را بزرگی بخشید 

و اوستایم می گوید این گونه می خواهید پر نگویید!

گویم همه خوشبختی ما به یاری اهورامزداست

گومات به مادها می گفت مغان شاهند...

گوید من مغم نگویی دروغ می گویم!

(با دعاه شما را پیروز خواهم کرد!)

 

بند(۱۵)

با تو گوید داریوش خشایوبی (گویم هی یارا!)

پارسها به من می گویند خوب شاهی هستم (شاه خوب خشایوبی ها هستم)

 

(بند۱۶)

با تو گوید داریوش خشایوبی....

گوید گوماتا به مردم می گفت من مغم اگر بخواهم با پارس بجنگم نام را(پیروزی) نصیب مردم خواهم کرد!

گوید ای هم نژادان (فرزندان) بروید خوجا (شوش) را بگیرید تا آباد بماند....

گویم خشایوبی ها از پارس به خوجا آمدند و همه مردم  خوجا گفتند تو شاه مایی (شاه ما باش)

گویم نبویت تبار (نبوءیتءبار) هم گفت ای هم نژادان بیایید (به پاخیزید) تا بابیروش (بابل) را بگیریم تا آباد بماند...

 از دروغ می گوید...

گویم نبوکد چرا آمدی!؟

گوید نبوهیت ها از نسل (فرزندان) پارسی هستند!

که رفته اند بابل و دور افتاده اند!

گویم نبویت تبار  شاه بابل بود هخامنشی ها رفتند و بابل را فتح کردند (گرفتند)

 

(بند۱۷)

با تو گوید داریوش خشایوبی...

گویم پارسها را فرستادم خوجیان هم آمدن و آنجا را پس گرفتیم!.........

گویم من هم این شاهم اگر بخواهم بجنگم!

 

 

 

 

 

 

 

 

پانوشت...

این ترجمه روایتی کامل از کتیبه است! و ترجمه دقیق خط به خط آن نیست!چون ممکن است به دلیل در دست نبودن متون و منابع درست!به مانند آثار پرفسور هنری راولینسون دانشمند ایران شناس انگلیسی در برخی از بند ها در آینده ویرایشی انجام دهیم! البت چون پیشتر ما متون خط میخی کتیبه بیستون و آثار این تاریخ دان بزرگ را خوانده ایم جای نگرانی نیست! و ترجمه کلی زیاد فرق نخواهد کرد! و این گفته به سبب این است که ما متعصفانه به دلیل احترام برخی ها به فرهنگ و هنر این سرزمین! در ماجراجوی دوستان دفتر های پژوهشی خود را در آتش سوزی از دست داده ایم! و تلاش می کنیم با توجه به متون موجود و مطالعه خودمان از متون گذشته و آثار جناب راولینسون که اکنون از دسترس ما خارج شده است این کتیبه را بازسازی نماییم....

 

ادامه در همین بخش....

 

 

 

 

 

 

 

مهتاب 1...
ما را در سایت مهتاب 1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : seherdana بازدید : 62 تاريخ : يکشنبه 18 اسفند 1398 ساعت: 6:40