مهتاب 1

ساخت وبلاگ
آه مهتاب... شبی نیمه شبان تابیدی... عابری سر به هوا !... مات'و همش خندیدی! دست پاچه به دلم تند زدم من تشری... هی دیوانه شدی!... بخت بدم بی خبری! ......... .............. من درویش در آن دهکده دور کجا! کافه کافر مکاره بازار کجا! شهنه شهر شما.... بست طنابم سر راه...! دسته ای دسته تبر..... بر تن و بر ریشه ما! آه مهتاب چه غریبانه از آن کوچه گذشتم... تو مگر دسته نگشتی.... من نگاهم به تو بود.... تو چرا سقف شدی ! شدی آوار و همان تکیه دیوار شکستی یاد داری که شبی تا به سحر هر دو نشستیم بسته بودی لب و راه.... من و ماه باز نرفتیم! آه مهتاب .... آهای دختر مهتاب! من نبودم که شکستم همه کوه غرورم..... تو نبودی که همه لب به سکوت..... خوب بودی!به خدا خواب! پس سایه ارباب! ....... پاسخ نامه ندادی! هیچ از عرش غرورت نشنیدم جوابی.... تاکه دیدی نظرم! یوسف دلدار نبود! بهترت دید!که در سایه ابر ها بخوابی! من آ مهتاب 1...
ما را در سایت مهتاب 1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : seherdana بازدید : 201 تاريخ : جمعه 17 اسفند 1397 ساعت: 2:36